بازگشت همان جسم. هالی. دنباله‌دار اینبار نامتناوب.

من، از شب‌هایی که روز می‌شود و روز‌هایی که نیلی.

بازگشت همان جسم. هالی. دنباله‌دار اینبار نامتناوب.

من، از شب‌هایی که روز می‌شود و روز‌هایی که نیلی.

ستاره‌ی هالی می‌رود، می‌آید و دوباره دیده می‌شود. ولی ستاره‌ای که می‌بینیم هالی است بعد از این همه سال؟‌ پس سفری که رفته؟

  • ۰
  • ۰

بادکنک دل من

بادکنک دل من چند بار پر و خالی شده. چند بار تا مرز ترکیدن رفته و دوباره برگشته. امروز ولی، پرِ پرِ پر شده. از اون پر شدن‌هایی که یه نفس دیگه کافیه تا بترکه. 

 

امروز زندگی به من سخت گذشت. نه اینکه عزیزترینم رو از دست داده باشم، نه. نه مثل اون روز توی چهارسالگی که فکر می‌کردم برای کسی مهم نیستم و یه روز باید از خونه برم، مثل اونم نه. حتی نه مثل وقتی که خودم رو قعر چاه می‌دیدم. مثل اون شب هم نیست. اون شب که توی ماشین گریه کردم، چون بعد سالها نترسیده بودم. حس امشبم، مثل هیچ کدوم از اون ها نیست. توی همه‌ی اونها، من هنوز امید داشتم. حالا امیدی به هیچی نیست. 

  • shiny black
  • ۰
  • ۰

خنده‌های کودکانه‌ی آدم‌ها از خوب‌ترین و قشنگ‌ترین چیزهاییه که می‌شه توی این دنیا دید. از اون خنده‌ها که آدم وقتی می‌خنده دیگه حواسش به شکل و ظاهرش یا صدای خنده‌ش یا هیچیش نیست. از ته دل می‌خنده. دو روز پیش توی بازی دوستم اینطور می‌خندید. خود بازی برای من لذت زیادی نداشت، ولی از تماشای خنده‌هاش واقعا لذت می‌بردم. 

 

تا امروز نزدیک ۵۰ کودک در جریان اعتراضات به قتل رسیدن. این یعنی اینکه ۵۰ تا خونه دیگه قرار نیست صدای خنده‌هاشون رو بشنوه. این یعنی اینکه دست کم ۵۰ تا خانواده قشنگ‌ترین چیزهاشون روی توی زندگی از دست دادن. برای اینکه خنده‌های کودکان وخنده‌های کودکانه بریده نشه. برای زن، زندگی، آزادی.

  • shiny black
  • ۰
  • ۰

Drum roll please!

من کم به خودم خیانت نکردم تا حالا، ولی بزرگترینش شاید دست کشیدن از نوشتن بوده. یادمه و می‌دونم چرا و چطور شد که دست کشیدم، ولی نمی‌فهمم چرا قانع شدم. به هر حال. نوشتن واجبه، دست کم برای من. اگه تمام این سال‌ها به نوشتن از و خوندن خودم ادامه دادم بودم، شاید همه چیز انقدر پیچیده نشده بود و شاید هنوز حس زندگی توی من جریان داشت. 

حالا توی شرایط و احوال این روز‌ها، احساس کردم نوشتن می‌تونه چیزی باشه که من رو به زندگی برمی‌گردونه. غار خلوت امن دوست داشتنی. 

خیلی چیزها عوض شده. زمین تا آسمون شاید همه چیز تغییر کرده. حالا از بعضی از دست دادن‌ها خوشحالم و حتی کم‌تر حسرت بعضی‌های دیگه رو می‌خورم. و هنوز، هم‌چنان و شاید همیشه، سوال من اینه که من کیم؟ 

  • shiny black
  • ۰
  • ۰

میگه تو تمایل شدیدی برای آزادی داری ولی هروفت تلاش کردی براش پر و بالت زخمی شدن. دیدم راست می‌گه. من روح عصیانگری دارم. حتی بارها به شوخی بهم میگه یاغی. چقدر آدم توی زندگیم کنار گذاشتم بابت اینکه سعی کردن کنترلم کنند. چقدر نا امید شدم. چقدر فکر کردم ناسازگارم. حالا ولی، به خودم مطمئنم. مطمئنم توی تعهدم و تلاش چیزی کم نمی‌ذارم. زیرقولم نمی‌‌زنم. اسم آزادیم، بی قیدی نیست. ولی زیر بار اسارتم نمی‌رم. لحظه‌ای که بفهمم کسی تلاش می‌کنه کنترلم کنه، آشوب می‌کنم :)). 

  • shiny black